حسادت میکنم به تو ...
که آسان ، که آسوده فراموش میکنی اما فراموش نمیشوی ...
همیشه دروغ گفتن تلخ نیست ...
بهم بگو دوستم داری...
تا بارون میگیره بایه حس خوب به عشق تو میرم قدم میزنم
کسی که داره زیر بارون تورو صدا میزنه عاشقونه منم
مـــدتهــاستــــــــ
تمــام درهــا را بــاز گــذاشتــــه ام!
نـــه خیــالتــــــــ مــی رود
نـــه تـــــومــی آیـــــی…
فـکر نـکـن جـدایـی مــا
مثـل نــادر و سیـمینـه کـه اُسکـاربـگیـره …
بــه مـا زهــرمـار هـم نـمیـدن !
بــرگــرد…
این یک اعتراف است
من بی او دوام نمی آورم
زمانی دیوانه ام بود
ولی حالا برایش شدم تماس های بی پاسخ
این بار که آمدی دستانت را روی قلبم بگذار
تا بفهمی این دل با دیدن تو نمی تپد ، میلرزد
قانعم به “یادت” پس یادت را از من نگیر
که یادت مهربانترین تصویر دنیاست
خوبی هایم را اگر من به رویت نیاوردم
صبر کن زندگی به رخت میکشد
روزی میرسد دلت برای یک دوست داشتن
ساده و بی ریا تنگ میشود
خودت هم میدانی از همان دوست داشتن هایی که
من برایت ارزانی داشتم ساده و بی ریا
محبت هایی که من برایت ارزانی داشتم ساده
و بی ریا اما دیگر تمام شد تورا سپردم به سرنوشت
سرنوشتی که سنگدلتر و بیرحم تر از خوده توست…
دلم فقط یکجا گیر کرد اما نمیدانم چرا
تمام زندگیم نخکش شد!!!؟؟؟
آنقدر زیبا عاشق او شده ای که...
آدم لذت می برد از این همه خیانت …
روزی هم اینگونه عاشق من بودی … یادت هست لعنتی !؟!
میشنوی؟!
دیگر صدای نفسم نمی آید…
به دار کشیده مرا، بغض نبودنت…
از فردا
بیشتر مراقب باش
تقاص ِ
اشک های ِ
امشب ِ من
سنگین تراز
تمام روزهایی است
که عاشقانه گریه کردم…
میدانی عزیزم
در این روزهای سرد
حتی غم فراقت هم با من مهربان است
هر وقت به نبودنت می اندیشم
چشمهایم داغ میشود و گونه هایم گرم
و من اینچنین گرم میشوم در این روزهای سرد
من چشم هایم را بستم و تو قایم شدی …..
من هنوز روزها را می شمارم….
و تو پیدا نمی شوی…
یا من بازی را بلد نیستم….
یا تو جر زدی…!!!
آدم ها فقط ادمند،نه بیشتر ونه کمتر ،
اگرکمتر از ان چیزی که هستند نگاهشان کنی
آنها را شکسته ای ،
اگر بیشتر از آن حسابشان کنی
تورا میشکنند..
.بین این آدمها فقط باید عاقلانه زندگی کرد نه عاشقانه
مـــن لبخند مـــی زنم ،
از تـــه دل مــی خندم ، گاهــی مست مـــی کنم …
تــا همــه بدانند بــی تــو ملالـــی نیست !!!
اما دلــم مـــی گویـــد چــه ناشیانـــه تمــرین مـــی کنی هــر لحظــه
(شکســته نـــشدن) را .. !!
من غــــــرورم را به راحتــــــی به دست نیــــــاوردم
کــــــه هر وقت دلـــت خواست خـــــردش کنی
غـــــــرور من اگر بشکـنـــــــد
با تـــکـــــه هـــایـــــش
شاهـــــــرگ زنــــدگـــــی تـــــو را نیز خواهـــــد زد
بعضی وقتا
اتفاقای خوب انقد دیر میفتن که
باید نگاه به آسمون کرد و گفت :
وقتش گذشته مال خودت
به راستی چه سخت است خندان نگهداشتن لبها
در زمان گریستن قلبها
و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی
و چه دشوار و طاقت فرساست
گذراندن روزهای تنهایی
در حالی که تظاهر می کنی هیچ چیز
برایت اهمیت ندارد
اماچه شیرین است در خاموشی و خلوت
به حال خود گریستن
غصه دیوانه ام کرد وقتی تو را دست به سینه دیدم…
من تمام راه را بخاطر آغوشت دویده بودم…!!!
خـــدایـا…
این تـو واین دلم!
جـای نشکسته پیدا کردی پیـشکش مـهربانی هات…
لحظهاش که رسید نه به دستهایش فکر میکردم
نه آخرین نگاهش نه رفتنش نه حتی آرزوی ماندنش
تنها به زمینی که باید دهان باز میکرد و
با قساوتِ تمام میبلعید کسی را که نمیدانست ،
پس از این لحظه با خودش چه باید بکند...
چقدر دلم میخواست باور کنم،
فردا روز بهتریست
که صبح از ابدیت یک خواب اجباری
رو به شهامت یک کوچه
بیدار شوم
و در بطن خاموش حضوری سایه وار
هنوز غروری برای بودنم،
برای انسان بودنم،
داشته باشم
چقدر دلم میخواست
دستهایم را بر شانه ی فرزندم بگذارم
و با اشتیاقی خودمانی بگویم
به روزهای سبز
به آواز یکدست پرندگان خوش آمدی
بهار … به خاطر شکوفهها هم شده بیا !!!!
جای خالیم همچنان برایت خالیست اما تو آنچنان مغروری
که حرف دلت را سرکوب میزنی تا مبادا عزتت خدشه دار شود
اما بدان غرور روزی راه گلویت را میبندد و نفست را میگیرد وقتی
تازه میفهمی حتی نمیتوانی تف بیاندازی به روی
کسی که بخاطرش مرا از دست دادی…
دیشب باخدادعوایم شد باهم قهرکردیم...
رفتم توتختم (گریه) کردم گفتم دیگه دوسم نداره...
صبح مادرم گفت نمیدونی شب تاصبح چه (بارونی بارید)
کسی ک روبه روته اگه نخواد ببینتت نمیبینه ...
حتی اگه از عشقش بمیری کسی نمیفهمه...
بی کسی اعتبار نیست...
خدایا بیا با هم قدم بزنیم سیگار از من بارون از تو.
من، شانه های تو را می خواهم
و خیابان های خواب هایم را !!!
بعضی وقت ها که ازت ناراحت میشم
یا عصبانی بهت میگم برو به زندگیت برس
همه بدنم میلرزه نکنه بری
و وقتی که بهم میگی :
زنــــــــــدگی من تـــــویی کجا برم ؟؟پیش زندگیمم
انگار دنیــــــا رو بهم دادند.
به حساب خیالبافی ام نگذار …
اما ستاره ای دارم در تیره ترین شبها !
فقط خواستم بدانی که می شود دل خوش کرد به چراغهای کوچک یک هواپیما …
سخت میترسیدم
از اینکه من از نژاد شیشه باشم و شکستنی …
او از نژاد جاده باشد و رفتنی …
آری روزها گذشت ؛ همان شد : او رفت و من شکستم …
کاش میشد
صداها رو هم کنار عکساشون قاب کرد روی دیوار …
می خواستم بمانم ، رفتم …
می خواستم بروم ، ماندم …
نه رفتن مهم بود و نه ماندن ؛ مهم من بودم که نبودم …
درد یعنی :
مدتی هست که نیست …
ﻫﻴﭽﮕﺎﻩ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﭼﻪ ﺭﺍﺯﻳﺴﺖ ﺑﻴﻦ ﺩﻝ ﻭ ﺩﺳﺘﻢ !
ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﻓﺖ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﻪ ﺩﻝ ﺑﺴﺘﻢ !
میان آن همه الف و ب و مشق دبستان …
آنچه در زندگی واقعیت داشت...
خط فاصله بود …
.
تعداد صفحات : 2